دانش انسانی

هنگامی که کسی می پرسد فلسفه به چه کار می آید، پاسخ باید ستیزه جویانه باشد، چرا که پرسش کنایه آمیز و نیش دار است. فلسفه نه به دولت خدمت می کند و نه به کلیسا، که هر دو دغدغه های دیگری دارند. فلسفه به خدمت هیچ قوه ی مستقری در نی آید. کار فلسفه ناراحت کردن است.
فلسفه ای که هیچ کس را ناراحت نکند و با هیچ کس ضدیت نورزد فلسفه نیست.
کار فلسفه آزردن حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزی شرم آور تبدیل می کند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشا کردن پستی های اندیشه در تمامی اشکالش. آیا جز فلسفه رشته ای هست که به نقد تمامی رازآمیزگری ها، هر خاستگاه و هدفی که داشته باشند، همت گمارد؟
ژیل دلوز

برگرفته شده از humansciences.blog.ir

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آگاهی» ثبت شده است

آغازگاه آگاهی (the origin of consciousness)

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ب.ظ

آغازگاه آگاهی چیست یا چه تواند بود؟

آگاهی و آگه شدن سرچشمه ی پریشانی و شوریدگی است و ما «زاده ی اضطراب جهانیم». آگاهی از زمان و زمانه یعنی پرواز کلمه از زبان سرخ. اظطراب از بین پلک راه می رود. یعنی تجسم گذشته و تمثل آینده و تجسد حال. گذشته ای که آینده بود و می آمد پیوسته و آینده ای که وقتی گذشته می شود و از روی جسد ما می گذرد سراسیمه گویی سنگی ست بر گوری. آگاهی یعنی ترس و لرز در زمان اکنون و بیمناکی، چرا که مسئولیت آور است. باید گزینش کنی و برگزینی و برگزیدن یعنی داوری. ناآگاهان بی مایه را توان گزیدن و داوری نیست. بلکه گلچین می شوند به دست روزگار و چشم زمانه. قلاده ی تقلید بر گردن افکندن یعنی فرار از مسئولیت و داوری کردن. آدمی هرچه آگاه تر، دادور تر و گزیننده تر و به نسبت رنجورتر. آگاهی خطرناک است و انسان چیزی نیست جز آگاهی. آگاهی انباشته از گذشته است. تصویر است که کلمه می شود. تنها شیوه ی بودن و باشیدن ما، دانایی را به آگاهی می رساند. دانایی چیزی غیر از دارایی است. دانایی آگاهی ناراست است و آگاهی نادرست همان ناآگاهی پیوسته و کشیده است. آدمی در ناآگاهی بسر می برد و جانش انباشته از دانایی است. از روشن ترین چیزها آگاه نیستیم و بسیار می دانیم اما ناآگاهیم. بیچاره آدمی زاده. لبخند می زنیم چرا که هنوز آگاهی هولناک را نشنیده ایم. کلمه ها دانایی نیستند و دانایی هم آگاهی نیست. کلمه آگاهی بخش نیست و منطق، روشی برای توجیه کردن بهره ها و فرجام هاست. ما عادت کرده ایم که تعمیم بدهیم و تعمیم دادن، چیزی است همگانی بین همه ی مهره داران تکامل یافته. سرشت و ساختار طبیعی ما این گونه است. برای گشودن مساله باید آن را فراموش کرد. ناگزیریم و چاره ای جز این نیست. جایگاه آگاهی نه در سر است و نه در دل بلکه در «من» است. منِ آگاه در هر جایی و در هر نامی می تواند باشد. آگاهی یعنی منِ فرو ریخته و جان تکه پاره شده. آگاهی بی جایگاه است چنانکه «من»، مجهول است و لهیده. آگاهی ویرانگر است و خطرناک.         

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۰
محمدرضا مختار