به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
تاریخ چیزی نیست مگر داستان لحظه ی اکنون ما و لمحه ای نگریستن. ما از گذشته ی خود چیزی نمی دانیم جز برداشت ها و برخوردها و از آینده نیز که به سخن یاسپرس برای نامحدود امکان هاست پس «به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است». باید درباره تاریخ ژرف تر اندیشید که تاریخ یعنی من و تو. از ازل تا به ابد فراخنای بی خردی و فرصت کودنی بوده است و اکنون ما پهنه ی و لحظه ی اقامت و درست ایستادن و دیدن. تاریخ یعنی من و تو و بیرون از من و تو یعنی اسطوره. یعنی ویرانه ابهام. یعنی زبان پریشان و پریشان نامه. یعنی تراژدی. یعنی «در آستین مرقع پیاله پنهان کن».
انسان اکنونی خودش و تنها خودش تاریخ کالبد یافته و آشکار است و تندیس تاریخ. اسطوره ها و افسانه ها برای خواب کردن هستند و ما بیدار لحظه ی خویش. هشیوار یک نگاه خود که زمان و زمانه را می سنجیم با خردی تیزبین. هر چند میان پنجره و دیدن همواره فاصله ای هست، فاصله ای غرق ابهام. ما با زمان و زبان حالمان و حال زبان و زمانه مان در میان تاریخ ایستاده ایم و زمان کنونی از روش پایه های تاریخی و تاریخ پایه ای به گفتار درست بیهقی تحقق می یابد. زمان اکنون زبان هست شدن است و نیز سرگذشت من و تو، تا ابدیت گشوده... با تاریخ به ماورای تاریخ راه یافتن یعنی زادن انسانی تاریخی و تاریخ ساز که خداوندگار جان و خرد است و آبشخورد ریشه های اندیشه گی اش همیشگی و دیرینه. ایدون باد همواره.
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است...
این ما نیستیم که تاریخ را ساخته ایم، تاریخ ما را ساخته است و همچنان می سازد... و ما به سازش می رقصیم.