آغازگاه آگاهی (the origin of consciousness)
آغازگاه آگاهی چیست یا چه تواند بود؟
آگاهی و آگه شدن سرچشمه ی پریشانی و شوریدگی است و ما «زاده ی اضطراب جهانیم». آگاهی از زمان و زمانه یعنی پرواز کلمه از زبان سرخ. اظطراب از بین پلک راه می رود. یعنی تجسم گذشته و تمثل آینده و تجسد حال. گذشته ای که آینده بود و می آمد پیوسته و آینده ای که وقتی گذشته می شود و از روی جسد ما می گذرد سراسیمه گویی سنگی ست بر گوری. آگاهی یعنی ترس و لرز در زمان اکنون و بیمناکی، چرا که مسئولیت آور است. باید گزینش کنی و برگزینی و برگزیدن یعنی داوری. ناآگاهان بی مایه را توان گزیدن و داوری نیست. بلکه گلچین می شوند به دست روزگار و چشم زمانه. قلاده ی تقلید بر گردن افکندن یعنی فرار از مسئولیت و داوری کردن. آدمی هرچه آگاه تر، دادور تر و گزیننده تر و به نسبت رنجورتر. آگاهی خطرناک است و انسان چیزی نیست جز آگاهی. آگاهی انباشته از گذشته است. تصویر است که کلمه می شود. تنها شیوه ی بودن و باشیدن ما، دانایی را به آگاهی می رساند. دانایی چیزی غیر از دارایی است. دانایی آگاهی ناراست است و آگاهی نادرست همان ناآگاهی پیوسته و کشیده است. آدمی در ناآگاهی بسر می برد و جانش انباشته از دانایی است. از روشن ترین چیزها آگاه نیستیم و بسیار می دانیم اما ناآگاهیم. بیچاره آدمی زاده. لبخند می زنیم چرا که هنوز آگاهی هولناک را نشنیده ایم. کلمه ها دانایی نیستند و دانایی هم آگاهی نیست. کلمه آگاهی بخش نیست و منطق، روشی برای توجیه کردن بهره ها و فرجام هاست. ما عادت کرده ایم که تعمیم بدهیم و تعمیم دادن، چیزی است همگانی بین همه ی مهره داران تکامل یافته. سرشت و ساختار طبیعی ما این گونه است. برای گشودن مساله باید آن را فراموش کرد. ناگزیریم و چاره ای جز این نیست. جایگاه آگاهی نه در سر است و نه در دل بلکه در «من» است. منِ آگاه در هر جایی و در هر نامی می تواند باشد. آگاهی یعنی منِ فرو ریخته و جان تکه پاره شده. آگاهی بی جایگاه است چنانکه «من»، مجهول است و لهیده. آگاهی ویرانگر است و خطرناک.